عشق و کمک بی قید و شرط، تنها راه حل است، قسمت ۶ از ۱۲

من جرات نمیکنم که از کسی بخواهم به من کمک کند، بخاطر همین، زیرا آنها با من هماهنگ و همنوا نیستند. آنها فقط یک هدف دارند: "آه، با استاد صحبت کنم-خدای من! این یک فرصت نادر است. یا الان صحبت کنم یا هرگز!" چرا باید صحبت کنید؟ من میدانم منرا دوست دارید. من میدانم شما قدردان هستید. من دیگر همه چیز را میدانم. [...] فکر میکنید یک استاد بودن خوب است، که همیشه روی یک صندلی بالا بنشینید و همه به شما خیره شوند، و دائم و بدون وقفه درحال صحبت باشید. نه، اینگونه نیست. چیزهایی در پشت آن هستند که باید نگران آنها باشم.