عشق، یک نور هدایت کننده برای قلب انسان حقیقی است، قسمت ۸ از ۹

بعد از اینکه یک فنجان بزرگ از دست گورو خوردم. چه کسی این کار را نمیکرد؟ و بعد گفتم، "خیلی ممنون. من دارم میروم." و آنها گفتند: "صبرکن، صبرکن، صبرکن! صبر کن! آیا واقعاً الان آنرا قورت دادی؟" گفتم: "بله، شما آنرا دیدید. جرات نمی کنم نکنم. درست جلوی شما!" او نمیتوانست باور کند. [...] او گفت: "شما الان داروی اشتباه را خوردید. حالتان خوب است؟" گفتم: "حالم خوب است. چرا نباشد؟ فقط‌ مثل قبل سرفه میکنم. آن داروبه سرعت اثر نمیکند." او گفت: "نه، نه، نه. این چیزی است که نباید خورده شود، آن فقط برای استفاده خارجی است."